یکی از اساتیدمونمیگفت: \"یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.
یهروز دخترا تصمیمگرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون. . . .
قضیه به گوش استاد رسيد ( توسط عده اي از آقا پسرهاي جان بر كف! ! ! ! !) ، جلسه بعد استاد کمي دیراومد سر کلاس وبراي توجيه دير آمدنش گفت: از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت: کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود! تمام کلاس رفت رو هوا! ! ! !