loading...
سوتی بازار
علی بهادری بازدید : 48 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

وقتی بچه بودم فکر می کردم ماکارانی رو هم مثل برنج می کارند،
اونجوری نگاه نکنید دیگه بچه بودم
الآن میدونم که درخت داره،.!!بغل

علی بهادری بازدید : 58 یکشنبه 22 دی 1392 نظرات (0)

دقت کردین میای تو خیابون یواشکی یه کاری کنی اتوبانی میشه که نگو نه خدایی دقت کرده بودید؟؟؟

علی بهادری بازدید : 44 شنبه 21 دی 1392 نظرات (1)

                         «همسرم با غم تنهایی خود خو می کرد»

 
موقـع بحث هوو  لیک هیاهـــــو می کرد!
 
بسکه با فکـــر و خیالات عبث می خوابید
 
نصف شب در شکـم آن زنه چاقو می کرد!
 
وقتی از رایحه ی عشق سخن می گفتم
 
زود پا می شد و تی شرت مرا بو می کرد
 
طفلکی مادر مــن آش که می پخت زنم-
 
معتقد بود در آن جنبـــــــل و جادو می کرد
 
بهـــر او فاخته می دادم و می دیدم شب
 
داخل تابـــه به آن سس زده کوکو می کرد!
 
آخـــــــر برج کــــه هشتم گرو نه می شد
 
باز از مـــــن طلب ماهــــی و میگو می کرد
 
فیش دریافتــــــــــی بنده از او مخفی بود
 
زن همکـــــار ولی دست مـــــرا رو می کرد
 
دخل یکمـــــــــاه مرا می زد و ظرف یکروز
 
خـــرج مانیکــــــــور و میزامپلی مو می کرد
 
گـــــر نمی دادم بــــــا اشک سر مژگانش
 
آب می زد بــــــــــه ته جیبم و جارو می کرد
 
هر زنی غیر خودش عنتــــر و اکبیری بود
 
شخص «جینا...» را تشبیه به «...لولو» می کرد!
 
مثل آن کارتـــــون از لطف مداد جـــــــادو
 
بوالعجب شعبده ای بــا چش و ابرو می کرد
 
دکتر تغذیه ای داشت که ماهی صد چوق
 
می گرفت از مــــن و تقدیم به یارو می کرد
 
صد گرم چونکه بر آن اسکلت افزون می شد
 
عصبی می شد و لعنت بـــه ترازو می کرد
 
عاقبت هیکل پنجــــــاه و سه کیلویی را
 
خون دل خورده و پنجــاه و دو کیلو می کرد
 
حسرت زندگی خواهــــر خود را می خورد
 
کاو بــــه مچ - تـــا سرآرنج- النگو می کرد
 
نظـــــــــــر مادرش از هر نظری حجت بود
 
هر چــــــــه می کرد فقط با نظر او می کرد
 
بر خلافش اگـــــر آن دم نظری می دادم
 
لنگــــــه ی کفش نثــــار من هالو می کرد
 
کاشکی دست بزن داشتم امــا چه کنم
 
که خدا قسمت او شوهـــــر مظلومی کرد!
علی بهادری بازدید : 48 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

                               دختری از کوچه باغی میگذشت
                               یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفتا او سلام
بعد از ان دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ
سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پروی خفن
می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر
من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار
میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه
بیشت و شش ساله _مجرد_دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است
کوی پنجم_نبش کوچه_نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام
با تو من حرفی ندارم والسلام!!!

علی بهادری بازدید : 71 شنبه 21 دی 1392 نظرات (2)

كامنتايي كه خانما واسه عكساي همديگه تو شبكه هاي اجتماعي ميذارن :

كار با طرف ندارن ميگن چه منظره زيبايي (يني منظره از تو قشنگ تره)!!
.
با اين لباس چقد خوشگل شدي(يني اگه خوب افتادي از لباسه نه از خودت)!!
.
عكاست كي بوده (يني تو اينقد خوشگل نيستي عكاس خوب عكس گرفته)!!
.
اينجا چقد خوشگل و ناز شدي (يني والا تعجبه!!!! اگه من از نزديك ديدمت همچين خبري نيست)!!!!
.
چه گردنبند زيبايي چه لاك خوش رنگي عجب آرايشي داري (يني خودت كه دوهزار، فقط اين متعلقاتت يه چيزي)!!!
.
دروغ ميگم؟؟ :)))))

علی بهادری بازدید : 50 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

خدایا این دلخوشیا رو واسمون نگهدار
درس میخوندم مامانم اومده میگه مگه امتحان داری؟
با سر تکون دادن جواب آره دادم.
میگه خسته ای جون مامان پاشو بخواب نمیخواد درس بخونی از صبح سرکار بودی ( بله هم درس میخونم هم کار میکنم)
میگم اگر یه لیوان آب پرتقال بدی قول میدم خسته نباشم و بخونم صبح امتحان دارم
خب من چیزی دیگه ندارم بگم رفته یک لیوان آب و یک عدد پرتقال آورده ,
خو مادرمن تو که از من خسته تری خودت بخواب چرا مارو بین خنده و گریه میزاری هاااااااااااااا
اولین بارش نیستا :|

علی بهادری بازدید : 48 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)

از این به بعد قراره تو ریاضی به جای واژه

 " بی نهایت" از "جنتی" استفاده بشه!

مثلا انتگرال سه ایکس را از منفی جنتی تا مثبت جنتی حساب کنیدنیشخند

علی بهادری بازدید : 48 شنبه 21 دی 1392 نظرات (1)

" دختره استاتو س زده

ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ..

ﺳﮓ ﺩﺍﺭﻧﺪ!

ﭼﺮﺍ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﯽ؟

ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ؟

ﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟"

ﻣﻨﻢ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ " :

 ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻫﺎﭖ ﻫﺎﭖ"

.
.
.
ﺑﯽ ﺷﻌﻮﺭ ﺧﺮ ﺑﻼﮐﻢ ﮐﺮﺩ

مگه سگ چیزدیگه ای هم میگه خو؟

علی بهادری بازدید : 44 شنبه 21 دی 1392 نظرات (0)
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺻــﻒِ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ

 ﺩﺧﺘﺮﻩ(همونی ک درخواسشو رد کردم) ﺑم اشارﻩ کرد ﮔﻔﺖ :

ﺍیـــﺸﺷﺶ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺍﻭﻣـﺪﻥ ...

منم گفتم :

ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﻬـــﺮ ، ﮔﻠﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﭘﻮﻥ ﺷﺪ

ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧـﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ . . .
علی بهادری بازدید : 76 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (1)

******دقت کردین تو امتحانا هر سوالی که بگن2مورد،ما هر4موردو مینویسیم ولی اگه یه سوالیرو بگن4مورد،ما2موردو بلدیمو مینویسیم؟؟؟!!!*****

علی بهادری بازدید : 58 سه شنبه 17 دی 1392 نظرات (0)

رفتم با اسم خودم تو چتروم به همه سلام کردم بچه ها میگن:علی خودتی؟؟؟؟؟
میگم :پــَـ نــَـ پـــَـ بابامه رمزمو پیدا کرده اومده ببینه پسرش با کیا دوسته !!!!!
:)))) :))))

علی بهادری بازدید : 169 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

دوس دخترم پنجشنبه شب بهم گفت

واسه امشب چی بپوشم که خیلی خوشت بیاد؟

منم سر به زیر؛ همینجوری که گُلای قالی رو نیگا

میکردم جواب دادم:

تو هیچی هم نپوشی ؛ من خوشم میاد

 


علی بهادری بازدید : 48 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﺻــﻒِ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ

 ﺩﺧﺘﺮﻩ(همونی ک درخواسشو رد کردم) ﺑم اشارﻩ کرد ﮔﻔﺖ :

ﺍیـــﺸﺷﺶ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺍﻭﻣـﺪﻥ ...

منم گفتم :

ﺍﺯ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﺑﺎﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﻬـــﺮ ، ﮔﻠﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﭘﻮﻥ ﺷﺪ

ﻣﺎ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧـﺘﯿﻢ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ . . .
فک کنم خیلی بهش بر خورد
علی بهادری بازدید : 46 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

نامزد های انتقال پایتخت:
1-اصفهان
2-مشهد
3-محسن رضایی
4-تبریز
5-رشت
6.اهواز
7.شیراز
8مازندارن

علی بهادری بازدید : 123 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻣﺎﺭﻣﻮﻟﮏ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺳﺨﻨﮕﻮﯼ بودائیﺳﺮﺧﺎﺑﯽ ﺷﺎﺧﺪﺍﺭ۵۵ ﺳﺎﻟﻪ ﺩﺭﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ﺁﺭﺍﻡ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻩ!

علی بهادری بازدید : 551 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

داستان واقعی!!!!

حتما بخونید!!!!
قاضی حکم رو اعلام کرد: اعدام !!!!
حضار اعتراض میکردن! اما دخترک که سرتا پا پر از ترس و لرز شده بود نمیتونست حرفی بزنه و حتی صدای دیگرانم نمیشنید!
دخترک رو دستبند به دست بردن! داشت گریه میکرد! نمیخواست که شوهرشو بکشه اما ...
هر شب کابوس میدید تا اینکه ...
مسئول بند: بیا بیرون کتی! وقتشه!
ترسی که وجود دخترک رو گرفته بود پاهاشو قفل کرده بود!
جائی رو نمیدید! افکارش پر بود از صداهای مختلف!
چشماشو باز کرد. دید که روی سکو ایستاده.
قاضی: حرفی نداری اما دخترک حرفی نداشت اما بغضش داشت میترکید.
کلاه سیاهی روی سرش کشیدن تا جائی رو نبینه! مسئول طناب رو انداخت دور گردنش!
دیگه همه چی تموم شده بود براش! امیدی نداشت! تو دلش از خدا کمک خواست که یک لحظه زیر پاش خالی شد!!!!!
دادستان: بیارینش پائین!
جنازه دخترک رو آوردن پائین.دکتر در حال بررسی بود که با صدای بلند گفت : آقای دادستان! اینکه زنده س!!!!!!!!!!!!
گروهی مسئول رسیدگی شدن! دخترک بیهوش افتاده بود!
پس از تحقیقات مشخص شد که طناب رو اشتباهی به کلیپس دخترک بسته بودن!
بعععله !! و بدین گونه بود که یک کلیپس جآن یک کلیپس ( ) رو از مرگ نجات داد ...
کلیپس های محترم : قدر خودتون و کلیپس هاتونو بدونیننیشخند

 
علی بهادری بازدید : 94 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

عمو کلیپس فروش ! بله !

کلیپس کم فروش ! بله !

کلیپست جا داره ؟ بله !

دورِش پَر داره ؟ بله !

عمو کلیپس فروش ! بله !

من کلیپس می خوام !! بله !

واسه یه شب می خوام !! بله !

عمو چکمه فروش !! بله !

چکمه کم فروش ! بله !

چَکمت عُمق داره ؟ بله !

ارتفاع داره ؟؟ بله !

عمو چکمه فروش !! بله !

من چکمه میخوام ! باشه !

واسه یه رُب می خوام !!! باشه !

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    ایا از سایت سوتی بازار خوشتون میاد؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 244
  • کل نظرات : 30
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 34
  • آی پی دیروز : 54
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 57
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 163
  • بازدید ماه : 251
  • بازدید سال : 1,826
  • بازدید کلی : 20,787